8 Followers
1 Following
Ashkan

Ashkan

آواز آن پرنده غمگين

آواز آن پرنده غمگين - فریدون مشیری سرانجام بشر را، این زمان، اندیشناکم، سخت
بیش از پیش.
که می‌لرزم به خود از وحشت این یاد.
نه می‌بیند،
نه می‌خواند،
نه می‌اندیشد،
این ناسازگار، ای داد!
نه آگاهش توانی کرد، با زاری
نه بیدارش توانم کرد، با فریاد!

نمی‌داند،
بر این جمعیت انبوه و این پیکار روزافزون
که ره گم می‌کند در خون،
از این پس، ماتم نان می‌کند بیداد!

نمی‌داند،
زمینی را که با خون آبیاری می‌کند،
گندم نخواهد داد!

گناه دريا

گناه دريا - فریدون مشیری کسی مانند من تنها نماند
به راه زندگانی وا نماند
خدا را، در قفای کاروان‌ها
غریبی در بیابان جا نماند

تشنه طوفان

تشنه طوفان - فریدون مشیری تو را می‌خواستم تا در جوانی
نمیرم از غم بی‌همزبانی،
غم بی‌همزبانی سوخت جانم
چه می‌خواهم دگر زین زندگانی؟

جهان هولوگرافیک

جهان هولوگرافیک - Michael Talbot, داریوش مهرجویی مایکل تالبوت، نویسنده این کتاب، یک‌سال پس از چاپ اول این کتاب، در سن ۳۸ سالگی، بر اثر سرطان خون درگذشت

تنها دلیلی که باعث شد از این کتاب بدم نیاد همینه. خودش خواست که بره ببینه واقعا تو این بلبشو چه خبره

مسخ

مسخ - Franz Kafka تا وقتی پولی دربیاوری، فایده‌ای داشته باشی، تو را تحمل می‌کنند. وقتی که فایده‌ای نداشته باشی، برای دیگران (حتی خانواده‌ات) چیزی بیشتر از یک سوسک نیستی

زندگی بر اساس معیار دیگران، تنهایی؛ در نظر کسانی که ما را درک نمی‌کنند ما چیزی بیش از سوسکی کثیف و بزرگ نیستیم

سفر به گراي 270 درجه

سفر به گراي 270 درجه - احمد دهقان دو چیز از وقتی که این کتاب رو خوندم ازش تو ذهنم مونده:

اول اینکه نصف گردانشون قبل از اینکه حتی یه تیر شلیک کنن کشته شدن. در جنگ، پسرهای مردم رو می‌دادن دست عده‌ای بی‌سواد مذهبی که به این راحتی توی تله‌های نظامی کلاسیکی میفتادن که از دوره ژولیوس سزار مرسوم بوده

دوم اینکه آخر کتاب وقتی دوباره اومدن دنبالش که بره به جنگ، نرفت. به همین سادگی؛ دیگه به جبهه برنگشت

زمین انسانها

زمین انسانها - Antoine de Saint-Exupéry, سروش حبیبی ای کهنه‌کارمند کاغذباز، ای رفیقی که در کنار منی، هیچ‌کس هرگز تو را به گریز راهبر نبوده‌است و گناه از تو نیست. تو همچون موریانگان، راحت خود را با کور کردن روزنه‌های رو به نور زندانت پرداخته‌ای. تو خود را در ایمنی شهر بندگی، در کارهای همیشه یکسان و آداب خفه‌کنندهٔ زندگی شهرستانیت فروپیچیده و پیله‌ای بر گرد خود تنیده‌ای، تو این حصار حقیر را در برابر باد‌ها و جزر و مد و ستارگان بالا برده‌ای. تو هیچ نمی‌خواهی آسودگی خود را با مسائل خطیر پریشان سازی. تو به قدر کفایت به خود رنج داده‌ای که سرنوشت انسانیت را از یاد ببری. تو دیگر ساکن سیاره‌ای سرگردان نیستی. تو هیچ پرسش بی‌جوابی از خود نمی‌کنی. تو یکی از جاخوش‌کردگان حقیر شهر تولوزی. هنگامی که هنوز فرصتی باقی بود کسی شانه‌هایت را نگرفته و تکانت نداده‌است. اکنون گلی که تو را سرشته خشکیده و سخت شده‌است و از این پس هیچ چیز در وجود تو نخواهد توانست آهنگساز خفته یا شاعر یا کیهان‌شناسی را که چه بسا زمانی در تو بود بیدار کند

از صفحهٔ ۲۳، برگردان سروش حبیبی، چاپ چهارم انتشارات نیلوفر