«گمان میبرید که من آمدهام تا آرامش را بر زمین جاری سازم؟ نه: من آمدهام تا جدایی اندازم. از این پس خانهها به دو نیم تقسیم خواهد شد: پدر بر پسر و پسر بر پدر خواهد شورید.»
چشمتان را باز کنید، اطرافتان را نگاه کنید، خون مثل سیل جاری است
آنان در آن هنگام، لاشخوران را گرامیتر بودند، تا بانوانشان را
سالها رفتم ز راهی، چرخ دون برگشت و من
تنها به این گفته از نقد روزنامهٔ تایمز بر این کتاب بسنده میکنم: «اصولا هر کتابی که نام لم را بر خود دارد، باید هشدار سازمان بهداشت دولتی را نیز داشته باشد: خواندن این داستان برای سلامتی مفید است»
انصاف میدهم که در این روزگار از شاعرجماعت مضحکتر، بیمصرفتر، بیخاصیتتر و بیمحلتر هم خود شعرا هستند. البته منظورم شعرای خوب و طراز اولند و الا شعرای بد و متوسط، مخصوصا اگر نوجوان یا مونث یا باسواد فرنگی باشند، مصرفهای دیگری دارند یا مترجماند یا بازیگر یا «شاهد» یا دلقک یا دلال و دلاله یا عیال یا مزهٔ عرق یا محفلآرا و خوشمشرب، خلاصه یک مصرف جنسی و جسمی غیر از مصرف شعری دارند
اگر تنازع بقا راست است، انسان تنازع فنا مینماید. او میکشد، برای خوردن میکشد، برای شفا دادن میکشد، برای آمرزیدن میکشد، برای پوشش، برای زیور، برای پول، برای جنگ کردن، برای علم، برای تفریح و بالاخره میکشد فقط برای کشتن. پادشاه ستمگر غدار پرآز و خونخواری است که همه چیز را میخواهد و به هیچ چیز ابقا نمیکند و هنوز به خودش دلداری زندگی بهتری را در دنیای دیگر میدهد!
- تو از اخترشناسی هم چیزکی میدانی؟!
اگر بنا بود که من کشوری بنا کنم، پیش از هر چیز فاضلاب را لولهکشی میکردم، سپس به سراغ برقراری دموکراسی میرفتم و تازه، بعد از آن بود که اینسوی و آنسوی راه میافتادم و جزوهها و مجسمههای گاندی به مردم کشورهای دیگر هدیه میدادم. اما، مرا چه به این کارها؟ من قاتلی بیش نیستم
نیکولیوس چه فرقی با مانولیوس داشت؟ آیا کاترینا فردی بدکار بود و لهنیو فردی درستکار؟ تاریخ دربارهٔ این دو گروه چگونه قضاوت خواهد کرد؟ جز این است که بگوید گروهی جیرهخوار بیگانه قصد از بین بردن ارزشهای والای اخلاقی و الهی مردم را داشتند که با جانفشانیهای بزرگمردانی چون لاداس و پدر گریگوریس شکست خوردند؟
چیزی در این میان وجود دارد که دانته نمیگوید، اما آدمی آنرا به گونهای غیرمستقیم احساس میکند و شاید حُسن این قسمت نیز در همین باشد. دانته سرنوشت دو دلداده را با رقتی بیپایان روایت میکند، و ما احساس میکنیم که بر سرنوشت آن دو رشک میبرد. پائولو و فرانچسکا در دوزخاند و دانته رستگاری خواهد یافت، اما آن دو به هم عشق ورزیدهاند در حالیکه او هرگز به عشق زنی که دوست میداشت نائل نشد. بیعدالتی مسلمی در میان است، و دانته، اکنون که در فراق او به سر میبرد، لابد بطور آزاردهندهای آنرا احساس میکند. برعکس او، این دو گنهکار به وصال یکدیگر رسیدهاند. آن دو نمیتوانند با یکدیگر سخن بگویند، درون گردباد سیاه، بیاُمید میچرخند، اما با این همه با یکدیگرند. هنگامی که فرانچسکا سخن میگوید، از ضمیر «ما» استفاده میکند و از جانب هر دویشان سخن میگوید، و این شکل دیگری از با هم بودن است. آن دو تا ابد با یکدیگرند، عذاب دوزخ را مشترکاً تحمل میکنند - واین، از نظر دانته، میبایست نوعی بهشت بوده باشد
پل ارلیش زیستشناس مشهور درباره نخستین دیدارش از هند مینویسد:
آنکه از عشق و صفا گفت، دهانش بستند
از فرانسوآ دیگر یک بدن نمانده بود بلکه یک توده استخوان بود که زیر کهنهپارهها پنهان شدهبود. لبهایش سرد و کبود بودند. دستش را بوسیدم و به او گفتم: «پدر فرانسوآ بگذار چوب جمع کنم و آتش روشن کنم.» پاسخ داد: دور دنیا را بگرد و اگر در همهٔ کلبهها و در همهٔ آلونکها آتش پیدا کردی، بازگرد و اجاق مرا هم روشن کن. اما اگر روی زمین تنها یک انسان از سرما بلرزد من هم میخواهم با او از سرما بلرزم
یادآوری این نکات برای این است که آنها که اهلند، تفنن روشنفکرانه را از جهاد پیامبرانه تمیز دهند
و سپس چنین گوید، شکستهدل مردی خسته و هراسان، یکی از مردم توس خراسان، ناشادی ملول از هست و نیست، سومبرادران سوشیانت، مهدی اخوان ثالث، بیمناک و نیمنومیدی به میمامید مشهور، چاووشیخوان قوافل حسرت، و خشم و نفرین و نفرت، راوی قصههای ازیادرفته و آرزوهای بربادرفته