The plain fact of the matter was that the Disc was manifestly traversing space on the back of turtle and the gods had a habit of going around to atheists' houses and smashing their windows.
احمدو غراب از مبارزان استقلال الجزایر برایم تعریف کرد که او را یک افسر فرانسوی در طول چندین ماه شکنجه میکرد. و هر روز سر ساعت شش بعدازظهر، شکنجهگر عرق پیشانیاش را خشک میکرد، دستگاه شوک الکتریکی را از برق میکشید و مابقی ابزار کار را جمع میکرد. آن وقت کنار شکنجهشده مینشست و از مشکلات خانوادگیاش و از اینکه ارتقاءاش نمیدانند و از گرانی زندگی صحبت میکرد. شکنجهگر از همسر غیرقابل تحملش حرف میزد و از فرزند نوزادش که نگذاشته بود تمام شب چشم بر هم بگذارد؛ و احمدو، خونین و مالین، لرزان از درد، سوزان در تب، هیچ نمیگفت.
در هیچ جای، در هیچ سوی، نه در راست نه در چپ، نه در فراز نه در فرود، جهانِ هستی را مرز و کرانی نیست.
فرزانهگیام به کردار خورشید است؛
2
Anne: Black night o'ershade thy day, and death thy life.
شما چندین سده است کسانی را که جنایتکار تشخیص میدهید اعدام میکنید. خب نتیجه چه شد، آیا جنایتکاران از بین رفتند؟ خیر، از بین نرفتند، بلکه بر تعدادشان افزوده شد، چه از راه افزایش جنایتکارانی که از طریق شکنجه و مجازات به منجلاب فساد میافتند، چه از راه افزایش جانیانی در لباس قاضی، دادستان، بازپرس و زندانبان که در مسند خود نشستهاند و مردم را مجازات میکنند.
من چنان گمنامم و تنهاستم،
و فسونی که به گنده شدهٔ لاشهٔ یک زندگی مُرده چو گور
وای بر من! به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژندهٔ خود را.
اگرچه خود نیوتن میگفت «روی شانههای غولها» نشسته که توانسته «دورترها» را ببیند، واقعیت این است که او از هزاران هزار صنعتگر بیسواد هم سواری گرفتهبود
حواست جمع باشد، پسر جان، هر جا از مزرعهها دود بلند شد و جنگلها پژمردند، بدان که در آنجا نان و نمک گرگ کالایی است متبرک و مقدس
تا واپسین لحظهٔ حیات در مسیر طبیعت گام برمیدارم؛ هوای اولین دم و آخرین بازدمم یکی بیش نیست، و در همان زمینی مدفون میشوم که پدرم بذر خود، مادرم خون خویش، و دایهام شیر وجودم را از آن بدست آوردهاست - زمینی که سالهای سال آبوغذای روزانهام را تامین کرده، و گرچه به شدت از آن سوءاستفاده کردهام، هنوز قدم برداشتنم را تحمل میکند
مردم هروقت ماکیان و سگشان را گم کنند میدانند که باید پی آن بگردند. اما آنها دلهاشان را از دست میدهند و به جستوجوی آن برنمیآیند. مراد از آموختن چیست؟ جستوجوی دلِ از دست شده
ژاک، اگر آن بالا نوشته باشد که ناموست به باد برود، میرود؛ برعکس، اگر نوشته باشد که ناموست به باد نرود، هر کاری کنند، نمیرود؛ پس بخواب، برادر من...
زمانی که خبر مرگ هنریته را به ما دادند، در منزل، میز را برای صرف غذا میچیدند، آنا دستمال سفرهٔ هنریته را که هنوز به نظر نمیرسید آنقدر کثیف شدهباشد، داخل حلقهٔ زردرنگ مخصوص آن بر روی کمد گذاشته بود، و همهٔ ما نگاههایمان متوجهٔ دستمال سفرهٔ هنریته شدهبود که هنوز آثار قدری مربا و یک لک کوچک قهوهای سوپ یا سس بر روی آن دیده میشد. برای اولین بار در زندگیام به ارزش وحشتناک اشیایی پی بردم که یک نفر بعد از مرگ و یا در زمان حیاتش بر جای میگذارد