مرد دیگری نشسته، پشت این نگاه شاد
مرد دیگری که روی شانههای خستهاش
کوهی از شکنجههای نارواست
مرد خستهای که دیدگان او
قصهگوی غصههای بیصداست
مرد دیگری نشسته پشت این نقاب خنده
با نگاه غوطهور میان اشک،
با دل فشرده در میان مشت،
خنجری شکسته در میان سینه!
خنجری نشسته در میان پشت!