Cranly: Whatever else is unsure in this stinking dunghill of a world a mother's love is not. Your mother brings you into the world, carries you first in her body. What do we know about what she feels? But whatever she feels, it, at least, must be real. It must be. What are our ideas or ambitions? Play. Ideas! Why, that bloody bleating goat Temple has ideas. MacCann has ideas too. Every jackass going the roads thinks he has ideas.
chapter 5
-----------------------
کرانلی: در این سوبرهٔ بوگندوی دنیاهیچ چیز جز عشق مادر مسلم نیست. مادر تو را به دنیا میآورد. اول تو را در شکمش حمل میکند و میپروراند. ما از احساسی که دارد چه میدانیم؟ اما هر احساسی که داشته باشد، حداقل این را میدانیم که احساسی واقعی است. باید چنین باشد. افکار و آرزوها چه هستند؟ بازی. افکار و عقاید! چرا، آن تمپل آن بز شهوتران بعبعکن فکر و عقیده دارد. مککان هم فکر و عقیده دارد. هر حرامزادهای که در راهی میرود فکر میکند، او هم عقیدهای دارد.
بخشی از سخنان کرانلی به استفن، بخش پنجم، صفحات ۲۵۰ و ۲۵۱ سیمای هنرمند در جوانی، برگردان اصغر جویا، نشر پرسش چاپ اول ۱۳۸۲
سوبره: تلی از خاک و کثافات انسان یا حیوان بصورت کود