پل ارلیش زیستشناس مشهور درباره نخستین دیدارش از هند مینویسد:
من مفهوم انفجار جمعیت را مدتهاست که از لحاظ فکر درک کردهام. اما چند سال پیش در یک شب داغ خفهکننده در دهلی توانستم آن را عملا حس کنم. من و همسرم و دخترم با یک تاکسی عهد بوق به هتلمان بر میگشتیم. صندلیها با جستوخیز ککها بالا و پایین میرفتند. تنها دندهای که کار میکرد دنده سه بود. همانطور که خزندهوار از توی شهر عبور میکردیم، وارد یک محله شلوغ فقیرنشین شدیم. درجه حرارت بیشتر از صد درجهٔ فارنهایت بود؛ هوا غباری غلیظ از گردوخاک و دود بود. خیابانها پر از آدم بود. آدمهایی که مشغول خوردن یا شستشو بودند؛ آدمهایی که خوابیده بودند. آدمهایی که به دیدار یکدیگر آمده بودند، جروبحث میکردند، و فریاد میزدند. آدمهایی که دستهایشان را از پنجرهٔ تاکسی به داخل میآوردند و گدایی میکردند. آدمهایی که مشغول دفع مدفوع و ادرار بودند. آدمهایی که به اتوبوسها چسبیده و آویزان بودند. آدمهایی که حیوانات را میچراندند. آدمها، آدمها، آدمها. همانطور که به کندی از میان جمعیت حرکت میکردیم و صدای گوشخراش بوق به هوا میرفت، گردوخاک، سر و صدا، گرما، و آتشهایی که برای پختن غذا روشن کردهبودند سیمایی جهنمی به صحنه میداد. آیا هرگز به هتل خواهیم رسید؟ هر سه نفر ما حقیقتا وحشت کردهبودیم. به نظر میآمد هر اتفاقی ممکن است - اما، طبعا، هیچ اتفاقی نیفتاد. آنها که هند را میشناسند به واکنش ما خواهند خندید. ما فقط توریستهای نازپروردهای بودیم که به مناظر و سر و صداهای هند عادت نداشتیم. شاید از آن شب به بعد بود که من معنی واقعی پرجمعیت بودن را فهمیدم. (Ehrlich, 1971, p.1)
از صفحه ۶۳۲، چاپ بیست و چهارم، برگردان منوچهر صبوری، نشر نی