گاهی فرد، واقعیت را تنها دشمنی میداند که سرچشمهٔ همهٔ رنجهاست، ... و از این رو آدمی اگر بخواهد سعادتممند باشد باید همهٔ روابطش را با واقعیت قطع کند... میتوان از این هم پیشتر رفت، میتوان جهان را دوباره ساخت، ... و خصوصیات دیگری که با آرزوهای فرد تطابق داشته باشد جای آنرا بگیرند... چنین فردی دیوانهای میشود که در تحقق هذیانش غالبا یاوری پیدا نمیکند... گاهی تعداد زیادی از افراد چنین راهی را برمیگزینند و واقعیت را با وهم درمیآمیزند. دینهای نوع بشر را نیز باید از شمار این هذیانهای جمعی دانست. طبیعتا کسی که خود دچار آن است، آنرا تشخیص نمیدهد... دین به قیمت تثبیت نابالغی روحی به وسیلهٔ اعمال فشار و کشاندن انسانها به جنون جمعی، بسیاری از آنان را از نُروزهای فردی مصون میکند. اما دیگر کار چندانی نمیکند.
از صفحات ۳۹ و ۴۴ تمدن و ملالتهای آن، برگردان محمد مبشری چاپ ۱۳۸۳ نشر ماهی
--------------------
همیشه میتوان عدهٔ کثیری را با عشق به هم پیوند داد، به شرط آنکه کسانی باقی بمانند که بتوان آنها را مورد پرخاش قرار داد.
از صفحهٔ ۸۴ تمدن و ملالتهای آن، برگردان محمد مبشری چاپ ۱۳۸۳ نشر ماهی